مرد آن است که غم را به گلو می ریزد

داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من
مرد آن است که غم را به گلو می ریزد
آخرین مرحله ی اوج فرو ریختن است
مثل فواره که در اوج فرو می ریزد
.
من بنایم همه درس است نه تحسین دو شیخ
دل نبستم به بنایی که فرو ریختنی ست
دل نبستم به خود ِ مدرسه حتی ! چه رسد
به عبایی که پس از مدرسه آویختنی ست ..
.
گوسفندان ِ فراوان هوس ِ چوپان است
آنچه دل بسته به آن است فقط تعداد است
شاعر امّا غم ِ تعداد ندارد وقتی
پرچمش کوفته بر قلّه ی استعداد است !
.
شاعر این مسئله را خوووب به خاطر دارد
که نفس می کشد این قشر به جو سازی ها
هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد
بی نیاز است از این خاله زنک بازی ها !
.
می روم پشت ِ همه بلکه از این پس دیگر
پشت ِ من حرف نباشد که چه شد یا چه نشد
می روم تا نفسی تازه کنم برگردم
کاش روزی برسد هر که روَد خانه ی خود ...
.
.
" یاسر قنبرلو "

نظرات 1 + ارسال نظر
بی نام شنبه 6 تیر 1394 ساعت 10:46 http://eterafe1dokhtar.blogsky.com/

هر کسی انجمنش کنج اتاقش باشد
بی نیاز است از این خاله زنک بازی ها !

+ عالی بود آقا. سپاس

متشکرم..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.