اما باور نکن شباهت‌مان را به سنگ

ما به برف فکر می‌کردیم
و رودخانه سنگ‌های مان را می‌بلعید
اما توی موسیقی را شعله‌ی ایستاده می‌دید
شعله‌ای که در آن صدای هم را نشنویم
دندانی که زیان‌مان را می‌جوید
رفته بودیم توی هراسیدن از دست‌ها
در ستودنی آرام جمع شویم با بعد از ظهرِ متلاشی
اما باور نکن شباهت‌مان را به سنگ
مثل سنگ
دربِ رودخانه‌ام را بزن
می‌دانی؟ خیلی‌ها مثل ما شدند
جماعتی نامعلوم که در خورشیدی گم شده گریستند
بی که بدانند گیجِ نام‌های خود است
مرد
زن

و شکلی از ایستادن که بر سکو می‌سوزد


آتفه چهارمحالی"                                                               

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.