ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
همچون
غبار
برخواسته از خرمنکوب دل
در هم می تند،
زیبایی ها و زشتی های
خاطرات دور و نزدیک زیست.
را در غربت غریب
و پهن میکند خیال تورا
روی شاخه ی گرم خورشید
حریر نیلوفری خیالت نرم می رقصد.
گویی که شعاع خوشبختی،
در غبار کاشی های ترک خورده نگاهم می لغزد
تا پنهانی از پشت نفس های بغض
روح سرگردان من
مأوا بگیرد،
ساده و صمیمی
در سرزمین سپید تنت.
اما چه کنم
بوی پائیزکه به مشام می رسد
رقص خیال تندتر می شود
شاید فکر افتادن به زیر
دست وپا
شاید هم دگرگونی رنگ رخسار
نمی دانم...
تو بگو
من با روح سرگردان
چه کنم؟
دکتر محمد ملاکی
در بهار گذار از رقص شکوفه ها
در خراب آباد شهر پر تنش
از کجای قصه ی هزار فصل نبودن هایت بگویم
از کدام پاورقی دلتنگی های شبانه ام دَم بزنم
که هر شب خود را
نجیبانه به تقدیر این دلدادگی سپرده ام
برای دیدن آفتاب عشق تو ....
چه بگویم از روزهایی که بی تو می آیند
و خورشید نقاب از چهره بر نمی گیرد برای روشنی روزهایم....
شاکیم از تمام روزهای بارانی
دلم از جنس آسمان ست
و طعم نفس هایم به بوی باران آغشته
دیگر قامت نیلوفر نوپای احساسم به بلندای آغوش دلتنگی نمی رسد...
بیا
می خواهم پیچک تنهایی ام
به دستان عشق تو گره بخورد
و مویرگ احساسم نبض بگیرد
در هم آغوشیِ رویاهای عاشقانه....
دکتر محمد ملاکی