ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشمهایم تاریکی این فاصله را نمی بینند
غم نهفته بر سینه ام
بغض سنگین نشسته بر گلویم
آتش شعله ور عشقی است
که در پستوی این خانه
می سوزاند و به پیش می رود
آه، ای شاه بیت غزل های عاشقانه ام
به پیش بیا و همدم
روزها و شبهایم باش
تا چراغ سوزان خانه ای
باشم که هر لحظه
از آتش عشق تو
روشن و نورانی می شود...
شیما عابدنیا
نگاهم را به پنجره دوخته ام
چشمانم دیگر گیرا نیست
من آن آفتاب سوزان تابستانم
که دگر هُرم نفسهایم پیدا نیست
ابر در پس چشمانم پنهان است
لیکم یارای باد و باران نیست
آسمان... تنگ مرا در آغوشت گیر
تا که ناهید ز بهرام فلک پرَگیرد
آسمان از نور درخشَش برق گیرد
شیما عابدنیا
شبی درخلوت خویشم
برای عهدوپیشه وکیشم
رهایی گر دل ریشم
به گرداگردکعبه می گشتم
ویارب یاربی باخویش می گفتم
وخلوت خانه راباگریه می شستم
پی حق بودم ومن عشق می جستم
اگرچه پیرم وخسته م
به حق گفتم
به امیدی پیوستم
دری بگشابگیردستم
توصاحب خانه ای یارب
منم گدای خانه ی حضرت دوستم
الهی تاتویی هستم
تمام عمرخویش من مستم
تویی ساقی تویی آن می ده باقی
منم ساغربدست می ات همواره می نوشم
بری عقل ازسروهوشم
برای دیدنت کوشم
بگیرغم ازدل ودوشم
کنارخانه ات هستم
بگیردست وبده خشتم
درخلوت خویشم وچشمانم به دراست
شایدچشم من وفرشتگان امشب تراست...
بهاالدین داودپور. بامداد
شیما عابدنیا