وقتی نیستم

وقتی نیستم
زیبایی دنیا برا چه کسی باقی خواهد ماند؟

به هر دلیلی رانده ام
از خود،
دیگری،
از
کتاب های که سوختند
 یابه همان شکل
رطوبت خودرا
به نسل دیگر داده اند

ترجیحا کتاب های شعر
یا چیزی
که ازخاکستر من
برای باد تیمم ساخت

وقتی نیستم به شکل دیوانه وار
روی عصب ساعت ها راه می روی
زمان را از دیواری می پرسی
که هرگز سایه ای نداشته است

وقتی نیستم
آرامی،
که دیگر کافه ها بوی شعر والکل  نمی دهد
و تو کولی وار
میان اراده ی خود
رقص باله را پرواز می دهی

که ای کاش
هیچ مسافری نرسد
و هیج کجای دنیا بوی شعر ندهد....


وقتی نیستم
تازه گلویت گام بر می دارد
موهایت را از شراب بیرون میکشی
لبت را
با بوسه ای تر میکنی

دوباره زمان را از دیوار می پرسی

دوباره
از شعر می گریزی.....


سالار شمس

افتادن من و برگ

افتادن من و برگ
اتفاقی نبود
نه می توانست پاییز را قانع کرد
نه چشمان اورا...

اصرار, تنها
میل انهدام را بیشتر می کند


مشروعیت عبور را بپذیر...

سالار شمس

چون توکای غریب ومهاجر

چون توکای غریب ومهاجر
آواز حبس شده ی وطن را
برایم باز خوانی کن!
یاحرفی را نشانه کن
یا بالهایت را بتکان...
که بفهمم این مسافر غمگین, بهار است


سالار شمس