بگذار که در سایه ات آرام بگیرم

بگذار که در سایه ات آرام بگیرم
بانرگس مستانه ات آرام بگیرم
در زیر غزل، مثنوی و چتر دو بیتی
با هرچه ز آرایه ات آرام بگیرم
با ساز مفاعیل فعل های صدایت
با حس و درون مایه ات آرام بگیرم
تو شاه همه مصرع و ابیات خدایی
در کنج سرا، خانه ات آرام بگیرم
باز آی فرود و بشکن بال و پرم را
ای باز که در لانه ات آرام بگیرم
بانوی غزلساز من امشب بگذارم
تا شانه به شا، شانه ات آرام بگیرم

رحمت حسینی

از بازی روزگار خسته نشدی؟

از بازی روزگار خسته نشدی؟
از جور و جفای یار خسته نشدی؟
روسمت خدا ، وفای او تجربه کن
از فتنه و حال زار خسته نشدی؟


رحمت حسینی

روزگاری نه تو بودی و نه من

روزگاری نه تو بودی و نه من
نه تو من بودی و نه من نیم من
هر چه بوده است خدا بوده و هست
بند یک صاعقه ایم چون خرمن


رحمت حسینی

بیا و صیقلِ خش باش امشب

بیا و صیقلِ خش باش امشب
دلم راحال خوبش باش امشب
ستار آسمان بی فروغم
پری رو و پریوش باش امشب
فضا هم میل شورش دارد انگار
تو آب روی آتش باش امشب


رحمت حسینی

ای آنکه درک می کنی احساس خسته ام

ای آنکه درک می کنی احساس خسته ام
قلب غمین، غرور سراپا شکسته ام
افسانه های زندگیم واقعی زتوست
از تو پر از ترنّم و حسّ خجسته ام
تو شاه بیت کلّ غزلهای عاشقی
تو قافیه ، تخلص و مضمون به دسته ام
غرق بهاری و تو ، طراوت دهِ چمن
تو سبزه ای و گل ، به امیدت نشسته ام
کابوس زندگی به تنم سخت می نشست
با تو بهار دل من از این خواب، جسته ام
زندانی ام میان ردیف قصیده ها
تو آمدی غزل به تو از بند رسته ام
رحمت به شوق دیدن تو زنده است و شاد
غیر تو من به یار دگر دل نبسته ام

رحمت حسینی