زمزمه ایست در من

زمزمه ایست در من
مثل رویای عبور از یک کوچه سبز در همهمه گنجشکان سحر خیز
یا آسودنی بی انتها در سایه ای بر برگ
زمزمه ایست در من
و صبح بر دستانم شاخه ای تنومند رویانده
و من رها می شوم تا اوج
تا یک اشتیاق وصف ناپذیر، تا یک گفتمان بی واژه و یک پژواک بی صدا
زمزمه ایست در من، مثل پرواز قطره ای آسمانی بر یک محراب نورانی
و غسل می دهم اندیشه ام را
زمزمه ایست در من و من زاده می شوم از نو

الهه توکل