قاصدکی سر به هوا

قاصدکی سر به هوا
رد بوی خیالت را رد نمی زند
کوچه دلش می گیرد
بوی خنده ، بی بهانه
بوی خیس باران
پیاده رو را گز می کند
جا می ماند شب
و جمعه رنگ فلسفه رنگ می کند؟!
شنبه های بی دلیل قد علم می کنند
تا یکشنبه
خطی آبی ترانه بخواند
دوشنبه لی لی کنان
سنگ سه شنبه در سینه آسیاب می کند
باد نمی آید
تا صدای چهارشنبه جار بکشد، هستم
و پنج شنبه کجای دلم بگذارم
جمعه از راه رسید
روزها را دنبال می کنم
بی حساب، شب ها
بیداری اش بر دلم می ماند
چقدر شب در من
در روز
ماه
سال
و عقربه ها نشتر می شوند

غلامرضا تنها

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.