از وقتی آمد،

از وقتی آمد،
روزگارِ از ریتم‌افتاده‌ام
مثل سازی خاموش
خاموشی‌اش را پس داد؛
انگار دستی پنهان
سیم‌ها را آرام
به نغمه‌ای زنده‌تر کوک می‌کرد.

نه نور بود
نه سایه،
چیزی شبیه موجی پنهان
که از اعماق می‌گذرد
و بی‌آنکه دیده شود
تمام ساحلِ درونم را
به شکلی تازه می‌چیند.

در حضورش
دل من
دریاچه‌ای شد
که سال‌ها بادِ سرد
سطحش را می‌لرزاند،
اما حالا
آسمان
با تمامِ آبی‌اش
بی‌تکان روی آب نشسته است.

او مرهم نبود،
پناه هم نه
بلکه
نفسِ دومِ زندگی،
آن لحظهٔ نادری
که روز
بی‌حذف گذشته
از نو نوشته می‌شود.

با او
نبضم
قایق کوچکی‌ست
که راه را از بوی باران می‌فهمد،
دوباره جان می‌گیرد،
دوباره
به مسیر روشن برمی‌گردد.

و من،
در آغوشِ این آرامشِ بی‌نام،
به جایی رسیده‌ام
که زندگی
از همان‌جا
دوباره آغاز می‌شود
با حضورِ درست.


الهه سعادت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.