من هنوز هم با نفس‌هایت نفس می‌کشم

من هنوز هم با نفس‌هایت نفس می‌کشم
ای نفس...
که بر پلکِ هر سطر، پرده‌ی سکوت می‌کشی

تو را می‌جویم در لغت‌نامه‌ی غروب‌ها
که فعلِ «بودن» را به ابر می‌آراید
آری، به ابر، که هم می‌بارد و هم می‌رود

من این تشنگی را
آه
از کدامین چشمه دزدیدم؟
که هر واژه،سنگی است در اعماق گلویم

قافیه‌ها همه به خاک سپرده شدند
در کوچه‌ی پاییزِ این کاغذ
آرام دل.....
دوستت دارم
چون مرکبی که در حاشیه‌ی لغتِ فراموشی
هنوز می‌تازد به سوی تو

شعرِ من ریسمانی است
به دور انگشتانِ تو
ای بافنده‌ی خیال
در این شهرِ بی‌افعال
من هنوز مصدرِ دیدن را صرف می‌کنم

آیا این همان وزنِ گمشده است؟
که حنجره را به زنجره‌ها می‌سپارد؟
من شاید نخستین شاعرم
که عشق را به جای واژه
با نبضِ شقیقه‌ها می‌نویسد

تو می‌آیی
چون قافیه‌ای که خودش را
از نو می‌سراید در هر سطر

این شعر
آری
همان تشنه ایست
که در دریایی از حرف‌های نزده
به استقبال طوفان می‌رود

دوستت دارم
چون فعلِ مبهمی در زبانِ بی‌زبانان
قلم من از تبارِدرختانِ بی‌برگ است
که ریشه در هوای تو دارند

شبانه، بی‌قافیه، بی‌فعل
تنها با سکوت‌ها
قامتت را اندازه می‌گیرم
ای هجاهای ناتمام من

شاید این عشق همان حرف اضافه‌ای باشد
که جهان را به جمله‌ی من پیوند می‌زند

من از تو می‌گویم، از من
از فاصله‌ای به اندازه‌ی یک نگاه
دوستت دارم
چون نخستین کلمه‌ای که هنوز
در فرهنگ‌لغاتِ آفرینش ثبت نشده

شعر من پنجره‌ای است گشوده
به سوی کویرِتو
آه ای وزنِ گمشده‌ی نفس‌ها
ما هنوز در این مصرعِ بی‌پایان
هم قافیه‌ایم

من این تشنگی را، می‌دانم
تا همیشه در سطرهایم جا می‌دهم
قلمم پاره‌ای از سکوت است
که با مرکبِ وجودت می‌نویسم

در این جهانِ بی‌واژه
تنها عشق می‌ماند
و فعلِ دوست داشتن
من شاعرِاین حفره‌ام
این جای خالی در آغوشِ قافیه‌ها

ولی دوستت دارم
چون شعری که خودش را
از نو می‌سراید در هر نفس

اینک
در آستانه‌ی سطرِپایانی
همه‌ی واژه‌ها به تو می‌رسند

حسین گودرزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.