من پلنگ وحشی و تو قرص ماه بی بدیل

من پلنگ وحشی و تو قرص ماه بی بدیل
آه و حسرت.« دست من کوتاه و خرما بر نخیل»

پا به پا آموختم، در هر قدم باید نشست.
دست اما می خزد، شانه به شانه، بی دلیل

سالها از قعر هر غاری شنیدم طعنه ها
من تو را خواندم، ولی آمد صدای جبرئیل.


آب دریا را نخواهم خواست از تو؛ لااقل
قدر یک قطره که با من باش، دریای بخیل.

از دلت حتماً شکایت می کنم؛ هرچند باز
رای معلوم است در پرونده‌های بی وکیل.

سعی کردم آخر این قصه خوش باشد ولی
بی عصا رفتم در آغوش پر از گرداب نیل.

رضا پوررحمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.