در آن زمان که دل بردی از من

در آن زمان که دل بردی از من
خانه ویران کردی در برابرم
کلبه ای ساختم
از دیدگانم در پی نگاه تو
در چشمانت
چه ترنم بهاری است
در دریای آرام چشمانت

در این آشفتگی روزگار
پناه دل خسته از
جور زمان
پناهگاه جان و دل من
آن حلقه اشک آرام
در گوشه چشم توست
چه کسی طاقت دیدار
این تلاطم دریای مروارید
چشمان خیس تو را دارد

می‌دانم که در این
دل نوشته های من
قطره شبنمی بر روی گل‌های
زنبق رخ ماه گون تو نمی شود
ولی مرا شعله ور می کند
آن آتش خروشان چشمان
همیشه خمار تو

من مست می نظر تو هستم
ای نگار زر گون تو
آشیانه ابدی من
میکده و مسجد نه جای عبادت
رندان و زاهدان باشد
همه فنای معشوق
در عظمت رخ زیبای تو تجلی یافت

بیا بنشین در بر من عاشق
که عشق را در قاب چشمان تو
به ظهور رساندم
من هیچم در همه جمال
ابرو کمان ، گیس کمند تو
به پایت می نشینم
تا طلوع ماه دیگری
تا آرامش بیابم
در آن اقیانوس آرام نگاهت...

حسین رسومی

چالِ خنده

 با نگاهت
افتادم
نه در چاه،
در چالِ خنده‌ات.

سیدحسن نبی پور ادامه مطلب ...

ای فروغِ شبِ دل ، مونسِ پنهانی من

ای فروغِ شبِ دل ، مونسِ پنهانی من
رازِ لبخندِ خدا در دلِ ایمانی من
با تو آرام شود شورِ جهان در سینه
شورِ بی‌مرزِ غزل ، حضرتِ عرفانی من
بی‌تو این دل، به غمی سرد و صبورانه تپد
جانِ من ، بی‌تو پریشان و پریشانی من
چون نسیمی که در اندیشهٔ گل می‌پیچد
نفسِ سبزِ بهار و دلِ بارانی من
بی‌تو هر لحظه غروب است در افق‌های دلم
آفتابِ شبِ خاموش و درخشانی من
هر که از مهرِ تو گفت ، از تو خبر آورده
آشنایِ همه و محرمِ پنهانی من ..!

محمدرضا جعفری

به سراغم بیا

به سراغم بیا
که پرندگان را
از این کوچ اجباری
گریزی ز اندوه نیست

چشم در چشم باد
عطر تو را سراغ می جویم
و چون رودی
که رویای دریا شدنش باشد
در اندیشه‌ی تو
به پیمایش این دشوارِ دلتنگی
قدم بر می‌دارم

چشمان تو
که شباویز این پنجره است
تقدیر را
به جبری وا می دارد
در قامت تبعید
به رویایی شیرین
که در آن حرمان را
نشاید به رویت نشستن
مگر به فراغ از آغوشت


مرا بخوان
و فریاد حسرت سالهای جوانی‌ام را
در زمزمه‌ی سروی
که از پهلو شکسته بشنو

زیبایی تو
شقایق نرماندی را
به حسادت می کشاند و من
چه فقیرم برای این که
گلدان تو باشم ...

ای سروده ی باران
ای زینت مهر
من در تو
مسیر هموار اورشلیم را یافته ام

من در تو
منیت ام را باز یافته ام
منی که از من
دیر زمانی‌ست
تهی مانده...

شروین اعتمادی

مگر زن چیست !!!

مگر زن چیست !!!
که مرد
در هزارتوی نگاهش
گم می‌شود
و هیچ نقشه‌ای
از لبخندش باز نمی‌گردد.

سیدحسن نبی پور

اولین بار

اولین بار
پشت آن میز
برایم
چای بهارنارنج دم کردی
حالا
چای کیسه ای یادت را
در فنجانی آب جوش
هم می زنم
پر رنگ است و تلخ.
بار دیگر آب جوش...
دوباره نوشیدم
هیچ عطری...
باز ...
سرد شده بود
.
از سر آن میز برخاستم

میترا کریمیان

نوری که رسیدنش نمی‌خواهد،

نوری که رسیدنش نمی‌خواهد،
نوری که از تاریکی‌تان هراسان است.

در سپیدگاهِ صبح،
میانِ گرگ‌ها و میش‌ها،
من مانده‌ام؛
میانِ بودها و نبودها،
میانِ خوابی که تمام شدن نمی‌داند،
و روزی که هرگز نمی‌دمد.
باری، چه خواهد شد؟

باد هرآینه از کوه می‌وزد،
در میانِ تاریکی،
بوی خاکِ باران‌خورده می‌آورد،
از پیشِ دریا،
جایی که آفتاب طلوع کرده
و نقابِ گرگ‌ها را برداشته.

مرغِ ماهی‌خوار،
به آرزویِ آزادی پر می‌کشد؛
آرزویی که جز به سوختن،
راهی برایش نخواهد یافت.

من، به یادِ رویِ تو،
لب می‌گشایم،
اما صدا گرفتار است
و قلم سنگین؛
و دلم، نفس‌های آخرش را می‌کشد.

ای نوری که هنوز نرسیده‌ای،
از من گذر نکن،
بمان؛
از من عبور کن،
بتاب و مرا بسوزان،
پیش از آنکه روزی دوباره
به تاریکیِ گذشته برگردم.


مهدی نجف

سایت دیگه سنگین شده

سایت دیگه سنگین شده
یادی ز ما نمی‌کنی
گره به ابروهات زدی
اونا رو وا نمی‌کنی
زیر سرت بلند شده
ازم بهونه می‌گیری
خاطرخواهات زیاد شدن
منو نگاه نمی‌کنی
پنجره‌های خونتون
وا میشه تو حیاط ما
منو تو باغچه می‌بینیم
اما صدام نمی‌کنی
قایم باشک بسه دیگه
بچه گیا گذشته
خوب می‌دونم دوستم داری
منو رها نمی‌کنی


فروغ قاسمی