| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
در کویر دل، دلبر آمد و گذشت
زان سراب دل، شوری نو ساخت و سوخت
نرگس چشمهاش چو ماهِ مهتابی
به طوفان جانم چون موجی رقصید و رفت
سراب عشق بود، حریرین کمند
دل سوخت ز آتش، خاموش نگردد تا چند؟
چون مرغ مضطرب در قفس اسیرم
آیینه دل شکسته، در سراب تو دیرم
کز دوری تو، بر لب صبر میخشکد
ولی پای شور تو، بیتابم و خموشکد
عشق را همه جبریست، میسوزاند و میسازد
سراباندیشیست، برده در دام خود مینازد
ای عاشق، ندانی که راه سراب چیست؟
بایست، بنگر، شاید خواب و خیال نیست
عشق سرابی است، آبش گواراتر از هر چیز
اما جاودان نیست، دلبری رفتنیست
چون مرغی شکسته، پر ز اشکم رها کن
از دست سراب، به سوی خورشید گام زن
کز روشنایی جان، غبار دوری برخیزد
و عشق، در بستر وفا، به حقیقت آید و ریشد
سراب عشق را در دل مگذار، ای دوست
راه دریا باید رفت، نه در گرد و غبار توست
دل اگر در جستجوی حقیقت پا نهد
سراب باشد گذر، و دریا شاهنشینِ رهَد
داود حق نژاد