گلوی من، سیاه‌چاله‌ی پرندگان

گلوی من، سیاه‌چاله‌ی پرندگان

سرخ پوستی در حنجره‌ام
فریاد می‌زند به زبانِ آتش،
و جهان از گوش‌هایش فرو می‌ریزد.

من،
دهانی بی‌سرحدم
صدایم، ماده‌ای در حالِ تبخیر.

هر واژه
پَرِ سفیدی‌ست
که از تاریکی بیرون می‌زند.

در رگ‌هایم رودخانه‌های خاموش
به عقب می‌دوند،
به لحظه‌ای که زمین هنوز نفس می‌کشید.

شیوا فدائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.