| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
تو در رنج عظیمی از غم نشنیدنم بودی
و کوشیدی که من هم با زبان تو
سخن گویم
وَ من گرچه
جهان را فوقِ اصواتی که در آن بود میدیدم؛
برای آنکه تو با نغمههایم، همنوا گردی
به کشف و اختراعاتت، بلی گفتم
سکوتم را
به دستان تو بخشیدم
زبانم شعلهای شد از درخت ِسرخِِ خاموشی
که باغ و باد و بارانِ نگاهم را
از اوج آسمانهایم
به صوتِ واژگانت در زمین،
واگویه گردانَد
تو خوشحالی
و من از شادیات شادم
ولی روزی،
اگر سیّارهای از جنس من باشد،
یقین دارم
تو آنجا از صدایی آسمانی بهره خواهی داشت
دهان و چشم و گوش و دستهایش: دل.
تو در پژواکهایی از سکوت من،
نخِ نوری_
به شعر روشن هر آنچه تاریکیست
خواهی یافت
.
روایت تا ابد جاریست
فریبا نوری