| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
از صدای بی بهای زندگی دل خسته ام
من به مرگ بی سر انجام دل بسته ام
دانه ای از تسبیح ام از بند خود رسته ام
چشم خود را بی رمق من ز دنیا بسته ام
من شدم خاکسترو بر زمین بنشسته ام
قلب من آنشکده چشم به باران بسته ام
یک سفال پینه بسته دل شکسته خسته ام
با نگاه بی قرار چشم به راه فوت استاد بسته ام
در میان ظهر پاییز آسمانی سرد و دل شکسته ام
بغض قلبم ابری و راه هق هق آن به ناچار بسته ام
مثل شمعی بی بر و رو بر پیکر موم بنشسته ام
موم جامد مایع گشته چشم و بر نور بسته ام
مثل مرغی بی پر و بال از شوق پرواز خسته ام
بهر پرواز خیالم در سماء قفل زرین بسته ام
در میان نور صبحگاه یک ستاره بی فروغ در خلسه ام
بر پرتو ناتوانم جامه ی از یک سوگ بد یمن بسته ام
مثل جامی لبریز و خالی تشنه لب من خسته ام
چشم خود را پر تمنا چشم به راه تیلوفرم بسته ام
داریوش لشگری