«الا ای همنشینِ دل، که یارانت برفت از یاد

«الا ای همنشینِ دل، که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم، که بی یاد تو بنشینم» حافظ


الا ای همنشینِ دل
که سایه‌هایت
گریخته‌اند ز سطرهای تنهایی
و صدای خموشِ یاران
در بادِ دوری
گم شده است.

چه سنگین است این خلأ
وقتی از یاد می بری
و مژده نمی‌دهی
می‌لرزد حنجره‌ام از سکوتِ سرد
و ترانه‌ها
به خاکستر بدل می‌شوند.

دور مشو
ای ناپیدای ناز
که لبریز از غبارِ غم شده است چشم‌هایم
و در هیاهوی فراموشی
پاییز به تابستان سوگوار است.

چه روزگار تلخی
که جز تو، سایه‌ای نمانده
و به جایِ گرمای دستانت
سردی تنهایی، جان می‌دَرَد.

مرا روزی مباد آن دم
که در بزمِ بی‌خاطره ات بنشینم
که بی‌تو
این دل سنگینِ ساکن
جز فریادِ خاموشِ غم
پناهی ندارد.

داود عباسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.