میروم راحت باش

میروم راحت باش
توبچش مزه ی این تنهایی
خانه ازمن خالی
سینه ات پر بغض و
تو دگر بانفسم بیگانه
اشک چشمت جاری
می چکد روی لبت
آن جاکه دگر بوسه من پیدا نیست
میروم تا که فراموش شوم
عشق ما خاطره ای شد و گذشت
نیستم تا که به من تکیه کنی
صبح ها موی تو را شانه کنم
تو تبسم بکنی
و بیایی بغلم
من تو را ناز نوازش بکنم
چقدر خوش بودیم
می روم آرام باش
نیستم تا که صدایت بکنم
شب و روز بی تابت
با تب چشمانت
تن به آتش بزنی بوسه نثارت بکنم
می روم راحت باش
این بار رفتن من طولانی ست
بی نشان و بی صدا خواهم رفت.


وحید مشرقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.