آسمان به قلب من می نگرد

آسمان به قلب من می نگرد
و در امتداد تاثیر نگاهش
گیاه عشق می روید
و از تابش مهر بی کرانش
با عشق پرورش می یابد.
من ایستاده ام رو به روی آسمان
و در تارترین نقطه ی روشن زمان

مات ایستاده ام
و رو به روی من خداست
میانمان یک مغاک فاصله است
چراغی هیچ ندارم
نه شمعی و نه شمعدانی
نه آتشی و آتشدانی
و نه دستی که یارای فانوس گرفتن داشته باشد.

رو به روی من خداست
میان ما مغاکی فاصله است
اما پلی نیست
پیش این پای من
هیچ پلی
هیچ پلی نیست.

جسم کوچکی را انگار باید جا بگذارم
اما به جای آن گویی جانی را فراموش کرده ام
که چون کودکی که مادرش را گم کرده
بی تاب است.

هراسان اما بدنبال مادرم
می دوم و می دوم
زمهریر این کویر استخوان سوزست
اما ستاره ای هنوز پیداست
روزن گرمی که امیدم از آن زنده ست.

وانگهی آسمان به قلب من می نگرد
و در امتداد تاثیر نگاهش
گیاه عشق می روید...


سانیا دریس سلمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.