ایینه ای و نگاه جهان مبتلای توست
جنگ جهانی است و علی مقتدای توست
اری عصا به دست تو تنها بهانه است
وقتی دعای موسی عمران برای توست
(موسا خوانده نشود.)
اینک عصا بیفکن از بیم حرمله مگریز
هرجا که یاد حسین بود کربلای توست
ترسیده اند صدای حقیقت بلند شود
ان روز صدای خدا هم صدای توست
اسماء عالمین همه در دست حیدراست
قلب تلاویو و موشک خیبر بهای توست
حالا که دست به تهدید ونیرنگ میزنند
تبدیل شهرکان به گور جهانی سزای توست
فرعون که غرق عزت نیل است بی دریغ
نابودی تمامی صهیون صفای توست
هارون علم گرفته و سرباز حیدر است
رقصی چنین میانه ی میدان بقای توست
محمدرضاعزیزیه
در آغازم، ولی پایان، نمیفهمد کجایم
میان لحظهها گم شد که خود را کی سرایم
زمان از من گذر کرد و من از او جا نماندم
ولی در هیچجا هرگز نگفتم ماجرایم
نه در فردا، نه در دیروز، نه اکنون، که شاید
خودم را آفریدم، آنزمان بیکدخدایم
منم آری، منم نه! اینکه هستم یا نباشم
سؤال است و جوابش نیست جز وهمِ صدایم
اگر بودن گناه است و نبودن هم مجازات
پس ای داور! بگو من در کدامین ماجرایم؟
در آغازم، ولی پایان، نمیفهمد کجایم
و من هر لحظهام رد میشود از ماورایم
عذرا هندالی
صدای پای نفسم را شنیدم
مهار آن به یک لحظه کشیدم
تن صد پاره دادم بر سلیمان
کبوتر گشتم و از جا پریدم
زمستان رفت و اکنون در بهارم
نبودم خود اگر سختی ندیدم
به قد قامت چو سرو باغ هستی
برای او شکستم یا خمیدم
خود خویشم چو از پیله درآمد
برای دیدنش با سر دویدم
به باغ دنیوی صد خوشه چین را
گل بارانی فصل امیدم
همه دنیا فریب و دام و دانه
به یمن معرفت از آن رمیدم
بهارم او، سرودم او، همه او
اگر من او شود نقل و نبیدم
به دامن پاکی و عشق و عطوفت
برای ساز دنیا یک نویدم
فروغ قاسمی
نوای سه تارم از گوشه چشم یار می آید
که دیدارش به جانم جان دوباره می آید
چشمانش تارهای مرده را می جنباند
ابرویش با آهنگ اسرار می آید
چو بر ساز دلم می نوازد این چشم یار
هر پرده هزاران آوایی آشکار می آید
صدایت بهاری به همراه دارد
گویی از آن بهار بوی بهشتی می آید
اگه خورشید محو تنت شود حیرت ندارد
که نور همیشگی از سینه ات تو می آید
حسن کریمیان
غم اگرچه رخنه کرده بر تمام پیکرم
با مرور خاطراتت ، گاه قدری بهترم!
مغز من میدانِمین و سینهام سرگرم جنگ
اسبها مشغول پیکارند امشب در سرم !
مثل دُرنا من به شوقت آسمانپیما شدم
ردّ صدها تیرِ بَرنو مانده بر بال و پرم
زنده ماندم با امیدِ از دوباره دیدنت
«زندگی» یعنی تو باشی بیتوقف در برم
«اسم تو رنگینکمان پاشیده بر دنیای من!»
شاهد این ادّعا شد بیتبیت دفترم
من کجا و این غزل های پر آرایه کجا
لطف چشمان تو بوده اینکه اکنون شاعرم
سرخی کبریت لب هایت کشیدی بر لبم
جنگلی بودم که حالا از تبت شعله ورم!
سینا عباسی
تا نفس هست بگیر احوال گرم و صفا
دسته های گل بر خفته چه دردی دوا
تا که هست لبخندی بزن بر لب و گونه ها
غم بر رخسار و بی جان چه دردی دوا
در گذر مهمان خاک و این جایگاه سرا
مسجد و یاسین و تلقین چه دردی دوا
در کلبه ای روزگار به سر عمری بی ریا
سنگ گران بها بر خاک چه دردی دوا
در دنیایی که بهار و خزان بُوَد هویدا
جامه مشکی و بر سینه کوفتن چه دردی دوا
آن که سر بر دین و در عالم آتش و خون به پا
از آن دعا و نیایش و سجاده چه دردی دوا
تیمور چقامیرزایی
دست به دست من بده ؛ آغوشتو کنار بزار
کنار قلب بی کسم ؛ صدای پاتو جا بزار !
هنوز همون پرنده ام ؛ که روی بوم تو نشست .
دست نوازش به سرم ؛ مهر تو به دلم نشست .
هنوز میگم دوستت دارم ؛ پناه قلب خسته ام !
تا وقتی که تو باشی من ؛ به هیچکسی دل نمیدم !
چشمای مردونه ی تو ؛ منو پریشون میکنه !
نگاه گرم صورتت ؛ داره دیوونم میکنه !
میگم تویی همه کسم ؛ که اومدی از راه دور .
مسافر غریب من ؛ بلا بشه ازت به دور !
سارا شجاعی
هر روز خود را با تو من چون لاله زیبا میکنم
هر شب تو را در آسمان در ماه پیدا میکنم
در هر غزل از شاعران هر دم تو را میجویمت
از بهر ضعفی در ثنا صد شعر رسوا میکنم
آغوش بی پیرایهات بر من شده چون خانهای
من هر کجا جز پیش تو احساس سرما میکنم
من بند عشقت گشتهام این قلب را کردی اسیر
عاشق شدن را با غمش مقصودِ دنیا میکنم
دوری بسی شاید که توصیفت ز ما باشد عجیب
من وصف اوصافِ تو را در خواب و رویا میکنم
پیش از تو مجنون یا که خسرو نزدِ من معنا نداشت
اکنون که خود عاشق شدم تکریمِ آنها میکنم
تا که بهاران میشود از هر گلی میبویمت
دل تنگِ چشمت میشوم ، رو سوی دریا میکنم
ای بی بدیلی که قرار و دل ز ماکان میبری
من در امید وصل تو هر روز فردا میکنم
ماکان جعفری