وقتی سکوت شب،

وقتی سکوت شب،
همه جا را پر می کند
آنجاست...
که نوای دلم
در نگاه ماه
غریبانه ترین حرفهایش را می زند

و می دانی که دیگر
انتخابی نیست،
مجبوری گام برداری
در راهی که شاید
نه رویا باشد
نه آرامش...
فقط تکرار روزهایی که می گذرند


ملیحه ایزانلو

کافه‌ای خواهم ساخت ...

کافه‌ی بزرگ میسازم
برای عاشقان رسیده به وصال
با دکوراسیون ناب
با چوب بلوط پیر
آمیخته با سنگ های فیروزه‌ای
با دیوار های پوشیده
از بوسه های ماندگار ...
سقفِ گشوده
رو به سپهر نیلگون
تا اگر بارانی بگیرد
بنشینند زیر باران،
با موهای خیس و پر نم !

در گوشه گوشه‌ای میزها
مصرع های عاشقانه و نگارین
نعلبکی های چای
صدای پیانو
تجسم‌گر خیالات شان
دور شمعدانی‌ها،
پروانه‌ها در طواف،
بالای هر میز
قلیان های با طعم انگور
تا دود کنند
غبار های درون را !

راهروی میسازم
از سقف آن ماه می‌آویزم
گل های رُز را فرش،
و دوربینی برای گرفتن
تصاویر یادگاری !

آبشار کوچکِ می‌سازم
پر از ماهی های مست
و ترنم آبشار
طنین انداز دلهای شان !

کافه‌ای خواهم ساخت
تا اگر کسی بگوید
عشق چیست ؟
او را آنجا ببرند
و ببیند !

کافه‌ای خواهم ساخت ...


ساحل احمد احمدی

رسالتم دوست داشتن تو بود

رسالتم
دوست داشتن تو بود
و در غار تنهایی ام
مبعوث شدم
تا عاشق تو باشم
برای رسیدن به تو
قربانی کردم __ تموم__
لیلی های که دوستم داشتن
بین من و تو
نه دری بود و نه قفلی
فقط
تکه پیراهن پاره ی بود
که جا مانده بود از
کشمکش تقدیر و سرنوشت
دوری من و تو
به فاصله پهنای دریاست
و نگاه عاشقانه ات
شکافت پهنای آب دریا را
و تو برای اولین بار
شنیدی صدای عشق را
و چه زیبا
آرام گرفتی
در آغوش عشق


دکتر محمد کیا

ز اعماق شب جان، فغان غم بر آید

ز اعماق شب جان، فغان غم بر آید
در این وحشت خاموش، پرتویِ ماه سرآید

چو رستم به چاه بیژن، فرو خفته دلم زار
نه یارِ غمگساری، نه پیغامی ز دلدار

جهانم شد سیاهی از هول رمیدن
نه روزن سوی فردا نه نوری از دمیدن

به بند یاس اسیرم نه نیروی رهایی
نه بانگ رستخیزی نه اوای خدایی

در این شبِ سرمدی، که غم شده ستاره‌ام
چه سود از گردش چرخ؟ چه حاصل از نظاره‌ام؟

ارشیا رئیسی

بانسیم سحری کزکوی جانان می وزد

بانسیم سحری کزکوی جانان می وزد
روشن است روزودلم،خوشحال وخندان می روم
خبری خوش زنگارم بده تاجان گیرم
من به دیدار رُخش،رَخش امیدمی رانم
جلوه ای ازنظرش روز زخورشید بَرَم
دیده ام خشک ودلم سخت فسرده ای جان
بنما رُخ که دگرتاب وتبم ازیاد ببرَم

نسیم منصوری نژاد

نسیم عابرِ دشت ِ کبود عاشق شد

نسیم عابرِ دشت ِ کبود عاشق شد
شمیم موی تو را تا ربود، عاشق شد

چه عاشقانه تبر بوسه بر صنوبر زد
چگونه با همه ی تار و پود عاشق شد ؟

به روی چوبه ی دار آسمان به رقص آمد
ستاره ای که انا الحق سرود عاشق شد

من از تبار دلیران خوشه چین بودم
که داد دسته گلی را به رود، عاشق شد!

نوای ناله ی بلبل هزار افسون داشت
به زیر شاخه ی غم هر که بود عاشق شد !

پیام چشم سیاهت چقدر روشن بود
کسی که شعله کشید از وجود عاشق شد

غزاله ! عمر غزل های من به سر آمد
نگو که شاعر دشتی چه زود عاشق شد


عادل دانشی

آمدی ابرسپید!

آمدی ابرسپید!
من دلم تنگ توبود
مقدمت گلباران!
نفست پرباران
دردلم
درهمه جا
وسوسه ی جنگ توبود
چه خبرابرسپید؟
چه خبرازگل سرخ
که به عشقش بلبل
برسردشت وچمن میخواند
چه خبرازقلبی
که شکسته ست ولی بازهنوز
قدرت عاشقیش میچربد
به تمام این شهر
که زغربت خالیست
که سکوتش عالیست
چه خبرابرسپید؟
مادرم رادیدی؟
قبراوراشستی؟
مادرم درباران
بانگاهی لبریز
ازگل وشمع وترانه آمد
مادرم می آمد
زیرباران مادر
زیرباران مادر
مادرم می آمد


طاهره آقامحمدی

به همه شک دارم

به همه شک دارم
به خودم
تو
به درختی که به سر
شانه‌ی مجنون زده است
و به آن شاخه‌ی انجیر فضول
که سر از خانه همسایه
به بیرون زده است
به زمین شک دارم
رازهای همه‌ی مردم دنیا در اوست
سینه‌اش مخزن اسرار مگوست
من به هر آیه‌ی سبزی که از این خاک رسد
شک دارم

سرخوش پارسا