مثل خوره هر لحظه غم افتاده به جانم

مثل خوره هر لحظه غم افتاده به جانم
همسایه ی دلشوره ام و دل نگرانم

دلگیر از این عشقم و دلگیرتر از تو
باید که از این عشق خودم را برهانم

حالا که تپش‌های دلم باب دلت نیست
تاریک‌ترین نقطه ی غم های جهانم

بستی چمدانت شدی آماده ی رفتن
من پیرهن خاطره ای در چمدانم

مثل نفسی خسته در این جان صبورم
در آینه پنهان کنم اندوه نهانم

تب کرده و افسرده و بی حالم و بی حس
انگار که بین دو جهان در نوسانم

یک باره به این روز نیفتاده‌ام ای دوست
آبستن یک حادثه بودم به گمانم


مینا مدیر صانعی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.