در آن اوقاتِ تنهایی، امیدِ صبح می دیدم

در آن اوقاتِ تنهایی، امیدِ صبح می دیدم
از امّیدِ صدایِ او، دگر شب ها نخسبیدم

شبم در راهِ او مرگ و دلم در روزِ او پر خون
بسی دردم فزون کردی ولی از وی نرنجیدم

اگر آن دم به دامِ او، زِ غم در گِل فرو گشتم
به یادِ صبحِ آزادی، چنان خورشید تابیدم


((من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم))
اگر از رنگِ شب بودم، کنون از عشقِ خورشیدم
.
[مصرع وام گرفته شده از امیر هوشنگ ابتهاج]

پوریا بهارلو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.