| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
گاهی تمام زندگی ات میشود همین ..
ایستادن روی پلی بی عبور ..
شبهای بیپایان،
قدمهایی که هرگز به مقصد نخواهد رسید،
و نگاهی که هنوز منتظر معجزهای در تاریکیست.
بیخوابی..!
مثال ایستادن روی پُلی ست که هیچ عابری از آن عبور نخواهد کرد..
من، اکنون بر روی همان پُل ایستاده ام..
بین "هزار قدم رفته و هزاران قدم باقی مانده..
با دستهایی که بعد از این همه سال هنوز خالی مانده..
بیصدا، بیحرکت، اما پُر امید..
امید به اینکه عابری راه این پل را بلد باشد.
بیخوابی..!
مثال جمع کردن سایهی خودت در مشتهای بسته است..
هرچه بکوشی سایه ای در مشتت اسیر نمی گردد.
عبور..!
دلم عبور میخواهد..
در نیمههای شب،
عبوری بی هوا و بی صدا،
فقط بیاید..
او نیامد و،
من ماندم و پُلی که هیچگاه نساختم اش..
مانده ام وسطِ راه بی عبور،
میان سکوتی که در حوصله روزگار هم نیست.
شب..!
هر شب،
از لابلای خوابهای بیصدا
عبور میکنم..
اما هیچ وقت نمیرسم.
بیخوابی..!
بی خوابی یعنی منتظر ماندن،
منتظر پیغامی که هیچ زمان فرستاده نمی شود.
گاهی پُلی خالی از عبور،
در شبِ بیصدا،
با قلبِ خسته،
می شود تمام دنیایی که برایت مانده.
من روی پُل مانده ام،
با دستهایی که سالهاست..
تنها بوی باد را به یاد می آورد.
بیخوابی..!
فکرهای باقی مانده از توست،
که هر شب دور آسمان افکارم میچرخند،
و هیچوقت فرود نمی آیند.
تو..!
شبهای بدون تو،
مثل راهیست که هیچ پایانی ندارد،
رفتن و نرسیدن،
سرابی که هیچگاه دوست نداشتم تسلیم آن شوم.
عبور..!
دلم هوای ایستادن روی پلی پُر عبور دارد،
پر از قدمهای بیقرار،
پر از دستهایی که هنوز دنبال کسی میگردند..
پر از قدم های امیدوار..
آری دلم بی خوابی در کنار طُ را میخواهد
سید مهدی حسینی