من در غربتی عجیب گرفتارم

من در غربتی عجیب گرفتارم
و کسی نیست حداقل بپرسد
دردت چیست ؟
غریب که هستی
کسی نمی شناسدت
کسی نمی خواهدت
آشنایی نداری
و آدمها فقط برای نیازشان
در کنار تو هستند
کسی تو را نمی خواهد
غربت یعنی
تمام وجودت بغض شود
و برای دریا شدنش شانه ای نباشد
جز شانه دیوار ...
من وقتی درد دلی دارم
و کسی آن را نمی فهمد
جز رودخانه ای که گاه در کنارش
حرفهای دلم را بیرون می ریزم
خوب چه کنم
این اطراف چاهی نیست
که با آن درد دل کنم
و کوهی که در آن فریاد کنم ...
آن زمان می فهمم که چقدر غریبم
در این دنیایی که بسیار بزرگ و زیباست
و جالب تر این است که
اغلب کامنتها و پیامها پس از اینکه می گویم در غربتم،
به من می گویند :
این غربت چقدر برای ما آشناست ،
ما نیز غریبیم...
و این پیامها یعنی
کسی نمی تواند کمکی کند و یا
هیچ کس نمی خواهد کمک کند
و ایشان حتی در غربت هم
کمکت را می خواهند
من درغربتی هستم که خودم آن را ساخته ام،
و خودم باید تمامش کنم
من با خودم غریبه ام
ربطی به کسی ندارد
هر کس خود را نشناخت
خدا را نشناخت
و هرکس خدا را نشناسد
غریبه ای است در دنیایی که خدا خلق کرده است


حجت بقایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد