سلول‌های اندیشهٔ خاکستریش

سلول‌های اندیشهٔ خاکستریش
به اندرون جمجمهٔ سنگ سیمایش
بی هیچ روزنی تنفس می‌کنند تاریکی را
چون زیستمندی انگل وار
حتی از میان محبس سینه‌اش
بیرون نمی‌ دهد مگر بازدمی مرگ آور
برای مسموم کردن ذره ذرهٔ هوای آزاد.
در گرماگرم نبض‌هایش بی هیچ وقفه ای
تار می‌تند در گذارِ آزاد پروانه‌ها
با انگشتان سیاه پیشه‌اش
مکدر می‌سازد پنجرهٔ آزاد هر نگاهی
تا مبادا
چشمی بگشاید به جمال آفتاب
یا پروانه‌ای بنگرد
به سیمای سرخ شقایقی
گویی چون سفیر سیاهی
آمده است برای خاموشی خورشید
آن که تازگی را با تازیانه توهم
کشته است میان باورهایش.

علیزمان خانمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد