ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رسمِ دنیای من رفتن بود
نماندن و حسرت بود
رسمِ دنیا با من نخواستن بود
رها کردن و اسارت بود
ما دو خطِ خمیده در هم
که گاهی دور و گاهی نشسته بر غم
گاهی ناسازگاری و
گاهی سنگینیِ یک غربتِ بم
قلبِ من دیگر طاقت ندارد
به این سختی های دوختن اش
پاهایم نایِ ادامه دادن ندارند
در این تاول های زجر آورش
چشمانم پر از خواب های تلخ
دیگر باور به این شیرینی ندارد
آری به بن بست رسیده ایم
در طلاقیِ زندگی و مرگ رسیده ایم
حال که می خواهیم ترکِ یکدیگر کنیم
به دیدنِ اشکهایمان انگار رسیدهایم
من یک راه بودم در این زندگانی
زندانیِ سرما بودم در عالمِ زمستانی
من یک مرده بودم میانِ زندگان
شرابی تلخ بودم در این استکان
من یک زخمِ نمک خورده
آن که شادی هایش را باد برده
تو آن گمشده همیشه در تکرار
که می چرخاند و باز هم درد و باز هم انکار
آن که می خندد بر بغض ما
تویی آن بی معنای اشکار
محمدعلی ایرانمنش