غم دیروز گیرد فرصت شادیت ااامروز

غم دیروز گیرد فرصت شادیت ااامروز
طلوع صبح کنون نشود عایدت هرروز
خرسند باش زهر فتح وسعودت
شایدکه دگر نباشدت چنین مجال پیروز

کس جز خود ما نیست ونباشدفکر من وتو
غرق شوی غریقت نکند خودغرق بهرمن وتو
گرمنتظر دستی.؟ منتظر دست خداباش
دستمال نبندد بشری به سرش بهردردمنو تو

آآآآتش مزن بر خرمن خلق دگری
افتد شعله بر دامنت دربی خبری
چه رسد به تو زمحنت دگر بشرش
روزی برسد تو در غم خودرا نگری

عملت چو آینه روزی در بر توست
دوزخ به تار مویی بیخ رگ توست
اجلت که رسد ندهدفرصت ومجالی
آنکه رهاندتو را زآتش آن خوده توست


داودچراغعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد