تا شال تو با باد بهاری ز سر افتاد

تا شال تو با باد بهاری ز سر افتاد
اسلام ز گیسوی تو هم، در خطر افتاد
تا زلف درازت ز سرت تا کمر افتاد
والله که بیچاره‌ دلم از هنر افتاد
چون فتنه تو بر پا شده با تار ز گیسو
آن یاد تو هم در دل من در سفر افتاد
لا حول و لا قوّة إلّا بإلهی
از دست تو در شهر دلم هم ضرر افتاد
تا رقص تو را در دل خود با تو که دیدم
یک لرزش و یک زلزله هم پر اثر افتاد
احمد شده آواره گسلهای دلش باز
چون سنگ دلش، با دو لبت، از فنر افتاد

احمد عارفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد