ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بسمه اللطیف
وصل حضرت جانان
تضمین غزل شماره 430 سعدی شیرازی
1
مقدّر است که عمری به یاد روی تو باشم
دچار ظلمت چین خوردگی موی تو باشم
به یاد دولت دیدار و گفتگوی توباشم
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
2
به دور از تو همیشه به سر هوای تو دارم
شبانه روز به غصه شده است این همه کارم
که سیل اشک به روز جدایی تو ببارم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
3
ای آن که دیدن تو می نمود چاره هر غم
همیشه بود صدایت به قلب خون شده مرهم
تمام خوبی و پاکی شده است در تو مجسم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
4
کمی نمانده که از دوریت ز پای بیفتم
اگر شنیدی عزیزم که رو به خاک نهفتم
بدان که تا دم مرگم به شوق عشق تو گفتم
به خوابگاه عدم گر هزارسال بخفتم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
5
چه می شود که زمانی گذر کنی تو به کویم
نگاه دلکشت افتد در آن گذار به رویم
شراب شوق چو جوشد در آن زمان به سبویم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
6
اگرچه تشنه لب و خسته در جهان بدهم جان
چه باک میرسم آخر به وصل حضرت جانان
در آن جهان تو رسانم ز لعل خویش به درمان
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
7
روان فسرده شد و شد شکسته از غم تو تن
به عقل و دین شده سودای بی امان تو رهزن
در این سروده بخوان این به گوش یار خوش من
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
مهدی رستگاری