ما رعیت این سفره ایم اما بشرطی که

ما رعیت این سفره ایم اما بشرطی که
تو شیوه ی ارباب بودن را بلد باشی

غم های عالم خواب از چشمت نمی گیرد
شاعر اگر با عشق خفتن را بلد باشی

از حس تنهایی برایت قصه نتوان گفت
شاید تو هم افسانه گفتن را بلد باشی

شب تاب‌ها خاموش و سرد و در سکوتِ مرگ
باشند اگر تو دل شکستن را بلد باشی

تو درّ ناب و گوهر نایاب خواهی بود
در آتش محبوب سوختن را بلد باشی

شیرین تر از رویای وصل و مستیِ عشقی
جانا اگر دلداده مردن را بلد باشی

غرق نگاهت می کنی خوبان عالم را
در چرخِش گرداب دیدن را بلد باشی

صدها مصلِّی رو به محراب دو ابرویت
باید نماز عشق خواندن را بلد باشی

من ماهییِ بحر نگاه مهربان تو
باشم، اگر تو پروریدن را بلد باشی

پروانگی کردن به دور تو چه جذاب است
سوز وگداز شمع ماندن را بلد باشی

بر چشم گلها شبنمی از شوق و از شادی
ترکیب بند یاس و سوسن را بلد باشی

در نیمه شب از جام ساقی سرکشی بی‌حد
با هر تغزّل، بوسه چیدن را بلد باشی

با این پریشان حالی و زخم عمیق عشق
شاید که در صحرا دویدن را بلد باشی

در چله‌ی آغوش یار و زلف یلدایی
با عمزه ای ناگه خزیدن را بلد باشی

گل نازها دارد اگر عشقی به سرداری
باید به جان و سر خریدن را بلد باشی


سید طالب ذکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.