قصه را غُصه چِشان می نویسند

قصه را غُصه چِشان می نویسند و راویان می خوانند ...


من آن غُصه هایی را قصه می کنم که روایتش را شما می شنوید ...


بَهار دَر میان نَخلستانِ به سوگِ سَرما نشسته ، گُم شده بود ...

ناخُدای این دُنیا دَر میان اُقیانوس بُلوری اَش به دیدَن مَهتابِِ زِمِستانی، نشس
ته بود ...


کِتابچهِ کُهنه نِگار سَر نوشت ها دَر دَستانش بود کِه نوشتن ها را دوباره آغاز کَرد ، و اینبار اینگونه نِگاشت

دَر خاورهای دور ، میان توران ها و رومیان ؛

در دامان زَنی سَرسَخت

از نوادگان رومیان

آن که جنگ های هزاران ساله را دَر میان کوهها و آبها پُشتِ سَر نَهاده بود

مَردی می آیَد
بَرای دوستی ها

نامَش از جِنس ناجی
مُسلمین ....

سَرزَمینش آفتاب
آسمانش دُنیا
و شب هایش مَهتاب ....


مادَران باخته مَردانَش ،

اینگونه اند که
با سخت جانی ، جان گرفته اند
و فرزندان قدرتمندی را می آفریند که در میان میانه ها و شیران به جنگ رفته اند و پیروزانه باز گشته اند ....


آری


این مادران در نیستی ها مانده اند ....

و با عشق های نابه فرجامشان ساخته اند ...‌





روزی را خُداوَندِگار در دستان دوستی که شاهنشاه سرزمین آفتاب بود
قرار داد ....

و نگویم که ...‌
وزیرانش چه ها می کنند با رَعیَتَش ....

آ را بِ ها می شناسَند و سِ را .....


کار را کارگَر می کُنَد و نام را روبَهان یَدَک می کِشَند و قاضی این شهر قِضاوَتَش را با گُرگ پیشان می بَندَدُ و فریاد زندانی را زندان بان رَئوف می شنوَدُ و هم سلولی اش قصه اَیوب را زَمزَمه می کُنَد ...



آری


صِدایِ آه رَعیَت به بُلَندای رَعدِ آسِمان است.
شاید آن شَب در خوابِ آ و بِ ها باشی

امّا قَطعا ،
سیلابَش
تو را
غرق خواهد کرد.

سمیرا بختیاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.