موری می‌رفت همی از راه خود

موری می‌رفت همی از راه خود
ناغافلش راهی پدید
آمد و گذر ز آن کرد مور
کورسویی از نور می‌دید
والدی از بهر ولد
بال و پر می‌چید
از دیگری دیدش او
چهر را باران غم می‌بارد
یکی موج بی‌ساحل است در شهر

نای حیاتش نیست
اندوه می‌کارد
آن یکی بیمار است
یا با اجانب در حال ستیز
برجای همخون خود
کنون در مداوای اغیار است
مور دید این هماورد را
که بدتر از پیکار است
ار جان خویش دوست می‌دارد
از بنی آدم فاصله برگیرد
که وی با خود و خود با وی درگیر است
مور خویشتن ناتوان می‌دید
دانست آن لمحه را
که رب هر خلق خویش
برکاری گماشت
لاکن از بین آن
اِنس خود را خدا گذاشت
از حجاب الهی نترسید این قوم
ساخت شاهکاری چو اهرام ثلاثه
آتن یا که ایران
تا بدان رُم
ولی خیانت ورزید فطرت پاک را
که چنین بی‌حرمت
بپندارد
خاک را....

امیر طاها ظهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد