آخر تو نمیدانی...

آخر تو نمیدانی...
آنگاه که تو را نمیبینم...
شبهایم دیگر خواب شبانه نیست...
بیداری دلتنگی من است ، در کنار اوجی از غمنامه های دوری و صبوری...

آخر تو نمیدانی...
چاره ی من در نگاه تو پنهانی میرقصد وُ میسوزد...

ای تمام دلیل من ...
دیگر لازم نیست مرا در کنار پیاله غمگین روزها و شبهایت تحمل کنی...

مرا بسپار به نسیم ، به باران ، به دریا...

مرا به آسمان بسپار...
به آه ستارگان تنهایی...

من انتظار بی همتای سکوت در لبان خاموشم...

مرا دیگر به انتهای ابدیت امیدی نیست...

و دیگر خاموش خواهم ماند...

هیوا جانِ من...

داوود حسینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.