بی گرمیِ دستت دل و جان پر درد است

بی گرمیِ دستت دل و جان پر درد است
در حسرت تو کل جهان پر درد است

برگرد شبی تا که پناهم باشی
بارانِ بدی‌ست، آسمان پر درد است

در سوگ تو یک آدم افسرده شدم
در من به خدا روح و روان پر درد است

آغازِ بهارِ عشق بودی ای کاش
وقتی که چنین فصل خزان پر درد است

انگیزه‌ی شعر و شاعری از من رفت
این شاعر بی تاب و توان پر درد است


مهدی ملکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.