بعداز تو چون یک شانه ی بی سرنشینم

بعداز تو چون یک شانه ی بی سرنشینم
منظومه ای بی مشتری دور از زمینم

تهمینه ی پیری که در سوگ جوانش
کافر به رستم ها و داروها و دینم

پای نبودت میدهم تنهایی ام را
تا روز رستاخیز تا هستم همینم

می ترسم از روزی که در سیلاب اشکم
غرقت کنم دیگر تو را هرگز نبینم

ماهم که در حال عبور از شب کماکان
بر صخره می ماند پلنگی درکمینم

پنداشتم مِهر مرا در سینه دارد
ماری که پنهان کرده ام در آستینم

فاطمه شایگان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.