| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
شب است و ماه می رقصد
ستاره نی بدست آرام می خوابد
و ابری خون به کف آهسته می بارد
که فردا جنگ سوزان است
زمین غرش کنان لرزان تر از دیروز
تمام کوه ها از درد می نالند
و دریا خشک و حسرت بار می جوشد
که فردا جنگ سوزان است
و دشتی در میان باشد
وسیعتر از نگاه من
به پهنای تمام اشک یک مادر.
نفس در سینه می میرد
که فردا کیست پیروز نبرد آخرین دیدار
در آن سو لشکر دشمن
برابر یا که شاید کمتر از ما بود
بساط عیش و سرمستی به پا کردند
زره بر تن ،کلاه بر سر
سپر بر سینه می جوشد
یکی بر تبل می کوبد
یکی پا بر زمین آواز می خواند
که ما پیروز میدانیم
تمام لشکر دشمن چنین تکرار می کردند
که ما پیروز میدانیم.
در این سو لشکر ما بود
برابر یا که شاید اندکی بیشتر
ز سردار و ز سر نیزه
تمام خیمه ها در آسمان
در گرد ابری خسته و خونین
پر از ناله،پر از زاری
بساط عیش ما پر بود
پر از ترس و پر از وحشت
پر از نومیدی بسیار
تمام نیزه ها افتاده بر سر بی سر و یاور
سپرها مانده بی صاحب
یکی بر سینه می کوبد
یکی سر بر زمین
با ناله و حسرت چنین خواند
که ما مغلوب میدانیم
دمادم پشت او لشکر همه خوانند
که ما مغلوب میدانیم
چه اندوهی، چه ترسی بود
که خود را کشته می خوانند
و من در زیر لب آهسته می گویم
که ما مغلوب میدانیم...
امید محمدی