در دوردست جنگل،

در دوردست جنگل،
مهتاب با لبخندی بر لب،
به تماشای زمین نشسته.
شبنم زیبا،
دلبرانه،
بر گلبرگ‌ها آرمیده.
نور مهتاب،
فریبنده،
راهش را
از میان شاخه‌های در هم تنیده
پیدا کرده.
شب‌تاب زیبا،
خراب و خیال انگیز،
با نور جادویی‌اش،
در دل تاریکی می‌درخشد.
درختان،
ساکت و بیدار،
زمزمه‌های پنهان و سحرانگیز شب را،
گوش می‌دهند.
روشنایی مهتاب در شبنم،
قرقاولی را می‌فریبد.

پرستوها،
در خوابِ پرواز،
رویای بامدادی نیک را می‌بینند.
آسمان،
تنهایی‌اش را
بر دوش شب می‌کشاند،
و ستارگان
چون چشمانی مشتاق و بیدار،
در آن تاریکی می‌درخشد.
آه،
چه آرامشی است
در این خاموشی شبانه،
چه رازی است
در دل این خانه،
چه دلنشین است این ترانه،
که هر دم با ما سخن می‌گوید.

آهویی زیبا،
از کنار چشمه می‌گذرد،
خرامان خرامان.
بلبلی ناگهان بال می‌گشاید،
به سوی آسمان.
برگی از درخت می‌افتد،
رها در باد،
می‌رقصد،
می‌چرخد،
در آغوش چمن،
می‌گیرد آرام.
چه خوش نواز است،
خنیای خیال انگیز طبیعت.

در این سکوت شب،
جنگل در آغوش مهتاب
آرام خوابیده.
نسیم خنک،
آهسته می‌وزد،
و چمن‌ها را نوازش می‌کند.
جنگل،
مسحور این جادو،
به رویای روشن صبح
دل سپرده‌.

علی پورزارع

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.