خواب بر چشمانم حرام می شود وقتی،

خواب بر چشمانم حرام می شود وقتی،
عطش یک لبخند
سیراب نمی شود با قطره اشکانم
وقتی
خیال پرواز
به اوج نمی برد،
بالی که خو گرفته، زخمِ پَر شکسته اش را،
به پایان نمی رسد شبی
که نور در سپیده دمش، به بدرقه نرفته
غبار مه گرفته ی روز را،
ــ من ــ
سالهاست در بیداری
خوابیده ام،
تا بغض پینه بسته
دست در دست حسرت
با بازی روزگار،
نسوزاند باختن های پی در پی ام را،
نمی شود
وقتی نمی شودهایمان
به حجله می برد
سکوت تنها شده ی
دلِ، تنگ مان را....


اعظم حسنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.