هوای آمدن هم داری آیا؟

هوای آمدن هم داری آیا؟
به دل مهر دلم را داری آیا؟
دلت بهر دلم آیا تپیده؟
وطعم تلخ غربت را چشیده؟

دلت آیا ندای عشق فهمید
ندای عاشقی که عشق ورزید


گمان بردم که اهل عشق هستی
تو هر عهدی که میبندی شکستی

بیا جانا تو رسم عشق ادا کن
خودت را از همه عالم رها کن

بیا عشق دلم ای یارم عمار
تویی مرحم به جان و روحِ بیمار

زمین دیگر نباشد جای این تن
و دل دیگر ندارد طاقت من...

مرا اسب سپیدی همچنان هست
شهادت را نصیبی همچنان هست

بیا جانا بده جامی ز لعلت
بیا جایم بده در کنج قلبت


کدامین عشق ؟عشقی نیست در کار ...
کمی هم میکنی مارا بدهکار

همان عشقی که آرام است و خاموش
بصیرت کن صدایش میرسد گوش

هوای گفته هایم را تو داری؟
و مفهوم غزل هایم تو دانی

بیا دلخون شده از هجرت عمار
بیا محزون شده دل بی تو ای یار

تو آیا دلبر دنیا ندیدی؟
عشق مجنون به لیلا ندیدی

نشسته بر دلم آه نهانی
از آن اندیشه های ناگهانی

اخر این عشق جانم را بگیرد
ز درد عشق همین شاعر بمیرد.


رامیلا جمشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.