کسی ز ناکجا آباد آمد و آشفتم

کسی ز ناکجا آباد آمد و آشفتم
آشفتم ز کسی که آشنای غریب است
کسی ز ناکجا آباد آمد و دیدم
دیدم که دل در هیاهوی و تپش است
کسی ز ناکجا آباد آمد و رفتم
رفتم که کس نداند کس هست
کسی ز ناکجا آباد آمد و مُردم

مُردم که دل نداند عشق زهر است
کسی ز ناکجا آباد آمد و دید ...
دید سوختم و ساختم ز عشقش
دید جان سپردم ز ستوه عشقش

رویا کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.