در خیالِ مستیِ آغوشِ رُز ...

در خیالِ مستیِ آغوشِ رُز ...
ره کشیدم، زین خمارِ زندگی
می‌زدم خود را به خوابی دور و خوش
ورطه‌ای در ماورای عاشقی

یادِ آن ایامِ نوشِ زندگی ...
بی‌دلی و عاشقی و کاهلی ...
یادِ آن فارغ بُدَن از بود و شد ...
دل همه سرشارِ عشق و جان؛ زِ شوق ...

کودکی شد؛ بی‌ملالِ روزگار ...
در جوانی؛ مستِ ایامِ شباب ...
نیمه‌ی عمر را سپردم؛ خوش به عیش ...
باده‌ی عمر، سر کشیدم در سراب

در خیالِ جلوه‌ای از عمرِ نوش
طالعِ رویا نبود؛ جز زجر و داد ...
یاد باد آن روزگاران، که نبود ...
یاد باد، آن روزگاران، یاد باد ؟ ...

حسین یوسفیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.