روی سر حصارهای دنیایم

روی سر حصارهای دنیایم
روزی نه چندان بعید
چون دیوار برلین آوار می شوم
مستانه و سرخوش از این ویرانی
در قامت سروی بلند و پر افتخار
از سنگینی خواب زمستان بیدار می شوم
سر راه ابری غم های زمانه اینبار
مانعی با صلابت تر از دیوار می شوم
در شگفتم از لغزش های بی اختیار
که روزی آخر، از فراز مصنوع خویش

به آنسو می نگرم دیگر بار
و اسیر تعلقات بی مقدار می شوم
روز از نو، می شود روزگارم ز نو
آغاز تکاپویی دوباره و دشوار
باز هم آواری برای انکار می شوم
در حکایت نبرد من با من
به جولانگاه حیات اسیر تکرار می شوم

تورج امیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.