ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
من از آغوش سست و راکد و سرد
می هراسم چون ؛
به سستی می دهد بر باد مِهرم را
و می گیرد تمام گرمیِ خون وجودم را
و راکد بودنش ، رود وجودم را بخشکاند
من آن کوه بلند و استواری را دلم خواهد
که نالرزد و محکم بر زمین ماند
چو هر سان من هوایم بود ؛
به چشمانم بگیرم من ،
نوک آن قله ی آزاده ی او را ...
من آن رود پر از شوق و
به دریا وصل شده خواهم ؛
که هر جایی که او جاریست ؛
می نازد و میخواند چُنان آهنگ عاشق بودنی ساری ...
چو هر سان من هوایم بود ،
توانم در وجودم من کشم ؛
یک قطره از دریای پایانش
که این دریای پایانی ،
ندارد انتهایی بسته و خاموش ،
به اقیانوس پیوسته
و رنگ آبی سطح قشنگش هم ،
در آئینه چو رنگ آبی هفت آسمان ماند ...
من از آغوشِ آرامی ؛
فقط یک تکه از آن کوه
و تنها جرعه ای از رود را خواهم ...
رضا اسمائی