ای داده دل به دانه ی دنیا ،چه می کنی؟

ای داده دل به دانه ی دنیا ،چه می کنی؟
با اینهمه تـبر به تقّلا چه میکنی؟
گـیرم که دشتِ سبز به صحرا بدل کنی ،
در شورزارِ پر تَـفِ اینجا چه می‌کنی؟
این جیفه ی جهنم وُ بس روزنش به جان،
ای موشِ خواب مانده ی رسوا چه می‌کنی؟
شیران کشیده دست طلب از تُهی طرب ،
ای طعمه ی طمع به چلیپا، چه می‌کنی؟
هم جان فروختی وُ هم ایمان و آبرو ،
در تند شیبِ قصّه ی فردا چه می‌کنی؟
این تب تو را به طوفِ سراشیبِ پُـر تنش،
طوفان و شب بَـرد، همه سودا،چه می‌کنی؟
هر سوی به ویرانه نهی پای وُ چنگ بر ،
هر بی‌ثمر نواله ، چه حاشا، چه می کنی؟
خواهی خدای را بفریبی و خلق را ؟؟
خامی تو در تّـوهم طوبا چه می‌کنی
بُـکسل زبندِ آز وُ بیا بر فراز باز ،
ای نقش جان نشانه زعَنقا، چه می‌کنی؟
چون صَـعوه‌ای وُ گـُستره ای سخت تا
به قاف ،
ای مانده در حکایت بیجا، چه می‌کنی؟؟


پریوش نبئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.