ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
روز بود و روزگاران میگذشت
آن یکی را لقمه نانی میگذشت
طفلان بودش چندی در برش
همسری بودش آن هم درگذشت
ماند حیران در پی نان ونمک
زانکه طفلانش بودن خورترک
سر براورد سوی میدان آن مرد
نی بکار بردن و نی دادند مدد
خلق جمله غافل از احوال او
هر کی را دردی بود خود داند او
مرد را هنر نبود و رنج بود
زندگی او چنین بهرنج بود
مرد عاقل در پی هنر دوید
مرد غافل در پی لهو دوید
شب شد و آن مرد را چاره نماند
سوی خانه بازگشت با دست باز
دید طفلان پشت در استاده اند
با صدای جحر نانی خواسته اند
مرد را رنجش فزون شد آن زمان
گفت یا رب تو مدد کن این زمان
عبدالصبور دانش