کجای شهر حیرانیم؟

کجای شهر حیرانیم؟ که دور و بی خبر از هم
پی خویشیم، پی فردا، پی تصویری از فردا
پی شکلی دگر اما خیال انگیز و وهم آلود
تمنایی نه جنس مرام و معرفت از آز
از احساسی که باران شسته ردش را و نیست حسی
گرفتاریم و در بند نگاه هیز و عصیانگر
نماز عاشقی باید، نیاز عاشقی باید و بایدهای لبریز از تصلا و تمنای حضوری نو،

 شروعی نو، و امیدی که جان از یادمان لیلی و مجنون و شیرین دارد و عطری خیال انگیز و رویایی


سلام باید، سلامی از دل و جان تا تو‌مهرانگیز عاشق دل..


غلامرضا محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.