ای باغبان که جنگلت از یاد برده ای

ای باغبان که جنگلت از یاد برده ای
هر سرو را به دست تبرزن سپرده ای

پاییز زندگی نرسید و تو چون اجل
تعداد برگ های خزان را شمرده ای

یکبار شد از اشک گلی دیده تر کنی؟
آیا به سینه کودکی اَت را فشرده ای ؟

دلسوز داغ دیدگی ِ مادری شدی ؟
یا شاد کرده ای پدر دل فسرده ای ؟

((ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ))
باید فروغ شمع شوی تا نمرده ای

در من غمی به وسعت تاریخ خفته است
خوش باش ای که غصه ی ما را نخورده ای


عادل دانشی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.