بی جنگ تسلیمم
همه نقش ها بر آب شده خیس
غریق دردی عمیق
که مجالی نمی دهد بیزاری جویم
از خوانش نوید آبادی بر گوش ویرانه ای
که از نور روی گردانیده و به زور داده تن
چیزی نداشته ام اما
عجیب دچار درد از دست دادنم
گرگ عجل در پی من دوان
و من
بیهوده بره عمر به دستانم می کنم پنهان
خیره به مادیان عمر
که تاخت می زند پهنه دفتر زندگی ام
گویی درونم کودکی رفته به خواب
باید ببندم چشمانم را
کاش
بوی فراموشی پر کند اتاقک ذهنم را
مهدی شریفی
دل گرفتار عشق تو و فنای تو شد همه وجود
شکست کمر ولی جز درگهت خم نخواهد شد
گرت ای یار به آتش کشی و ده ی مرا به باد فنا
به جان عزیزت دمی ارادتم به تو کم نخواهد شد
سعید تاجدینی
در سکوت رفتنت,
خواب را مشت مشت,
آب می کنم
می دهم برچشم سیلاب برده ام,
نیمه شب های هیاهو خورده ام
خانه ام, نور می تابد خیالت
خواب را بیداری ام,
دق می دهد با اشک خشک,
رفتنت,
عادت نشد,
در فراق شب زده,
تکرار شد......
اعظم حسنی
ای شب زده همچو دلم
مرا رها به خلوقی
بی آنکه بازآیی بکن
ترسم که روزی سنگ شوی
برای شیشهِ دلم،
زخمیِ محبتم ای نازنین
خشک ابرم که بارانی ندارد
همنشین بادم و نیست منزلم،
رها مرا ای نازنین
با جامه ای خونین
کنج خانه ای یا به ویرانه ای
تنها گذار،
آنکه به تیر غمش خونین دو چشم دارم
جای خنجرش به سینه در انتظار دارم،
تنها مرا رها کن
زخمی مرا ای نازنین.
مسلم اکبری
در خواب بدیدم که قیامت شده بر پا
اوضاع جهان یکسره درهم شده هر جا
ظالم شده بر دار و ستمدیده به گلشن
هر غاصب پستی و مقامی شده رسوا
هر نو گل رعنا که گرفتار خزان شد
در باغ بهشتی شده خندان و چه زیبا
غارتگر ارز و سبب فقر و فلاکت
شد شقه تنش از سر و تا پا
هر کاسب بی رحم و پر از مکر و تقلب
شد هیزم آتش ،چه عذابی کشد آنجا
از خواب پریدم شدم افسرده و پر غم
چون باز بدیدم که ستم پر شده هر جا
غلامرضا انعامی
در بلندای شبی یلدایی
ساعت عشق، وجبی مانده به دیدارت بود...
من در این خلوتگاه
ز جهانی فارغ
در هیاهوی دل تنگ خودم
و در اندیشه تقدیر غریب
باران که گرفت
چتر خود را بستم
چتر یادآور بی مهری این دوران است..
دیگر اکنون، باران
بغض نیلوفری مرداب است
و در این محنت گاه
آنچه بر عرش خدا لرزه بینداخت چه بود؟
فاصله بود...
فاصله بر تن ویرانه ی عشق گفت، بسوز
و در این واژه ی سخت
فریاد نگاهی نگران است هنوز
نیر صفری
آرزو کردم به وقت خواب ببینم خواب او
شاید برآید آرزو از حصار حسرت دیدار او
مست و خمار خوابِ او در سراب آرزو
خواب دیدم اوی من پُرسخاوت غرق درآغوش او
امیرعلی مهدی پور
هوای خانه را دارد ، دل بیمار زندانی
به آن خانه نمی ماند، در و دیوار زندانی
نشسته گوشه ای تنها به یاد روز آزادی
شباهنگام به یاد آن ، شود بیدار زندانی
شب و روز دگر آمد دو چشمش خیره بر درها
ملاقاتش نمی آید ، نه کس دیدار زندانی
هزاران درد پشت درد ، امان از درد تنهایی
که با درداش از این دنیا، شده بیزار زندانی
سکوت و کنج تنهایی ، دوای درد زندان است
گهی خودکار به دستانش، گهی سیگار زندانی
نمی گوید به کس رازش، چه کس کرده گرفتارش
خیانت دیده می داند ، شده بی یار زندانی
بهروز حیدری نائیج