قمر در عقرب است گویا مرا بخت یار نه می گردد
به خواب غفلت است دلدار چرا بیدار نه می گردد
من بیچاره در حسرت چه ذلت ها که در غربت
نه می دانم به چه علت دلش هموار نه می گردد
هزاران دل درین دهر است ولیکن دل نه می بندم
که می دانم که از هر دل مرا دلدار نه می گردد
من بیچاره بد بختم قدر قهر کرده بر بختم
بدین خاطر سیه بختم مرا بخت یار نه می گردد
عجب دارم ازین گردون مرا کرده زخود بیرون
دلم را کرده است درخون چرا بی زار نه می گردد
قاسم بهزادپور
کلاهی بر سر ندارم اما،
بر می دارمش
پروین همچو هفت دانه انگور بهم تنیده است
دوست می دارمش
گویند شراب وجود را در ایام باد صبا بنوش
باده در دست ساقی است، چه بگویمش
دیر گاهیست که سپیده دمیده است
کلاه در دست صبح بخیر می گویمش
دکتر محمد گروکان
داد رقیب به منِ عاشق روزی پیغام
که من دارم با تو سر جنگ
هرجا ببینم تو را از دور
میاندازم به چهره ی پر چین و جیبن
چند خط ارژنگ ...
با نگاهی غضب آلود نگاه خواهم کرد بر تو
گفت به دل نازک من میخواهد بزند تیر خدنگ
تا تویی سنگ دل و زنده ای
نمیافتد به کام من شرنگ
چون نمیشود همسرم
با من یک دل و یکرنگ...
تا نکنم دل تو به خون یکرنگ
اگر بخواهم به وصال یار رسم
حتما از این ساعت به بعد با درنگ
دل میزند برون زآن سینه ی تنگ
می برم به یار تا در دل تو هست
گرم و پرخون،،،
تا دل از شوق بزند رنگ از زنگ
من عاشق دادم جواب رقیب نادان
را
آهای رقیب بیخرد و ناهنجار
حرمت انسانیت وعاشقی را
تو بویی نبرده ای مگر؟؟
اگر بیایی و دل را کنی به خونت رنگ
من عاشق دست نمی کشم از معشوقه ی دلتنگ...
وشاید خیره سر شدی از باده و بَنگ
تو اگر سینه را خنجر زنی
دل به دست آری چنگ
و دل را بدهی به معشوقه ی درتپش،،،
هیچ زمان با تو نمیشود دل صاف و یکرنگ
ای رقیب بی خرد بی فرهنگ
در این دنیا باید دل بدست آری
نه اینکه دل بیاوری چنین همسنگ
امین طیبی
نازدلم
نرو....
انارسرخ بزرگی
ترک برداشته ای....
دنبالت بگردم،
دانه هایت پخش شده،
راهی بجز دل سپردن نداشتی....
برگرد به مهربانی هایت
آرام جان...
تو والایی نه کالا...
مهتاب آقازاده
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
ای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
----------------------------
شفیعی کدکنی
زیباترین تبسم ای هدیه خدایی
جانا دلم به دستت کی تو زمن جدایی
هر شب به عشق چشمت ساغر کنم لبالب
از خون دیده ای که از چشم چکیده بر لب
ره ده مرا به قلبت ای قبله وجودم
نام تو یار زیبا با شعر خود سرودم
هر کس که عاشقت نیست غم در دلش فراوان
ما را به خود میانداز ای قبله گاه ایمان
صمد ناصری
هنوز در باورم نمی گنجد که دیگر نیستی
همدم سنگ سردی شده ام که هر روز
به مانند کودکی که از سر دلتنگی بغص میکند
و سراغت را میگیرد به سویت می آیم ولی چهره ات هر بار گم میشود لابه لای اشکهایم
بی وفایی های دنیا را بارها و بارها چشیده ام ..
ولی هیچکدام تلخ تر از طعم نبودنت نبود
خلا ندیدن و نبودنت ویرانم کرد....
رونا فرخ
ساکن قلب توام،آواره نکن
عاشق ناز توام،بیچاره نکن
گاه گاه، خانه را آذین کن
باخنده ات خانه را رنگین کن
هرچه خواستی توبامن قهرکن
من خریدارنازت،اندکی صبر کن
در کلاس عشق مان غیبت نکن
درحضور عشق ترک نیت نکن
بار این عشق مرا بر دوش کن
عاشق زار توام حرف مراهم گوش کن
دست در دستم گذار سردی نکن
برسر حرفت بمان ،نامردی نکن
سروش جلالی